:fallen_leaf:
حال و هوای کوچه، غم‌آلود و درهم است
پرچم به اهتزاز درآمد، محرّم است

می‌گرید آسمان و زمین، در محرّمت
طوفانی از حماسه به پا می‌کند غمت

ابلاغ می‌کنند به یاران، سلام تو
قد می‌کشند باز علم‌ها، به نام تو

هر جا که نام توست، مکان فرشته است
بر هر کتیبه‌ای که ببینی، نوشته است

«باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است»

باید در این حسینیه، از خود سفر کنیم
باید در این مقام، شبی را سحر کنیم

با کاروان گریه، مسافر شدم تو را
امشب در این حسینیه زائر شدم تو را

تا گفتم «اَلسلامُ عَلیکُم» دلم شکست
نام حسین، بند دلم را، ز هم گسست

دیدم که ابرهای جهان، گریه می‌کنند
در ماتمت زمین و زمان، گریه می‌کنند

دیدم «عزای اشرف اولاد آدم است»
دیدم «سر ملائکه بر زانوی غم است»

رفتم که شرح عصمت «ثارُ اللَّهی» کنم
چیزی نمانده بود که قالب تهی کنم

خورشید رنگ و بوی تغیّر گرفته بود
تنگ غروب بود و فلک گُر گرفته بود

ای تشنه‌کام! بود و نبود تو را چه شد؟
سقّایِ یاس‌های کبودِ تو را چه شد؟

بر اوج نیزه‌ها، کلمات تو جاری است
این قصّه، قصّهٔ تَبَر و استواری است

ای اسم اعظمت به زبانم، عَلَی الدَّوام
ما جاءَ غَیرُ اِسمُکَ فی مُنتَهَی الکَلام

آیین من تویی، که تویی دین راستین
بَل ما وَجَدتُ غَیرَکَ فی قَلبِیَ الحَزین

آن بحر پر خروش، دگر بی‌خروش بود
خورشید تکّه تکّهٔ زینب، خموش بود

عباس شاه زیدی


درقهقهه مستانه شهدا


این اسبها که روی تن تو دویده اند

طرحی جدید از بدنت آفریده اند


ای عطر سیب سرخ ، تمامی قافله

از روی نیزه رایحه ات را شنیده اند


ساعات عصر ابر سیاه براده ها

از هم تمام پیکرتان را بریده اند


تنگ غروب در پی هفده سر دگر

عکس  تو ا به صفحه نیزه کشیده اند


در زیر آفتاب همه برق می زنند

سر نیزه های کوفی عجب آب دیده اند


محمد رضا شمس


عِندَ رَ‌بِّهِمْ يُرْ‌زَقُونَ


:fallen_leaf:
حال و هوای کوچه، غم‌آلود و درهم است
پرچم به اهتزاز درآمد، محرّم است

می‌گرید آسمان و زمین، در محرّمت
طوفانی از حماسه به پا می‌کند غمت

ابلاغ می‌کنند به یاران، سلام تو
قد می‌کشند باز علم‌ها، به نام تو

هر جا که نام توست، مکان فرشته است
بر هر کتیبه‌ای که ببینی، نوشته است

«باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است»

باید در این حسینیه، از خود سفر کنیم
باید در این مقام، شبی را سحر کنیم

با کاروان گریه، مسافر شدم تو را
امشب در این حسینیه زائر شدم تو را

تا گفتم «اَلسلامُ عَلیکُم» دلم شکست
نام حسین، بند دلم را، ز هم گسست

دیدم که ابرهای جهان، گریه می‌کنند
در ماتمت زمین و زمان، گریه می‌کنند

دیدم «عزای اشرف اولاد آدم است»
دیدم «سر ملائکه بر زانوی غم است»

رفتم که شرح عصمت «ثارُ اللَّهی» کنم
چیزی نمانده بود که قالب تهی کنم

خورشید رنگ و بوی تغیّر گرفته بود
تنگ غروب بود و فلک گُر گرفته بود

ای تشنه‌کام! بود و نبود تو را چه شد؟
سقّایِ یاس‌های کبودِ تو را چه شد؟

بر اوج نیزه‌ها، کلمات تو جاری است
این قصّه، قصّهٔ تَبَر و استواری است

ای اسم اعظمت به زبانم، عَلَی الدَّوام
ما جاءَ غَیرُ اِسمُکَ فی مُنتَهَی الکَلام

آیین من تویی، که تویی دین راستین
بَل ما وَجَدتُ غَیرَکَ فی قَلبِیَ الحَزین

آن بحر پر خروش، دگر بی‌خروش بود
خورشید تکّه تکّهٔ زینب، خموش بود

عباس شاه زیدی


عِندَ رَ‌بِّهِمْ يُرْ‌زَقُونَ


بار بگشایید ، اینجا کربلاست

آب و خاکش با دل و جان آشناست

.

بر مشام جان رسد بوی بهشت

به‌ به از این تربت مینو سرشت

.

کربلا ، ای آفرینش را هدف

قبله‌ گاه عاشقان از هر طرف

.

طورِ عشق است و مطافِ انبیا

نور حق اینجاست ؛ ای موسی ! بیا

.

جسم را احیا اگر عیسی کند

جان و تن را کربلا احیا کند

.

گر سلامت رفت ، از آتش ، خلیل

نورِ ثارالله شد او را دلیل

.

کربلا ، قربانگه ذبح عظیم

عرشِ رحمان را صراط مستقیم

.

گر خدا خواهی ، برو این راه را

کن زیارت کوی ثارالله را

.

شد ز عاشورای او یک اربعین

قتلگاهش را به چشم دل ببین

.

ماه ، اینجا ، واله و سرگشته است

و آن شهابِ ثاقب از خود رفته است

.

گَرد غم، افشانده بر سر ، کهکشان

اشکِ خون ریزد هنوز از آسمان

.

اختران ، سوزند چون شمع مزار

مرغِ شب می‌ نالد اینجا زار زار

.

گاه در صحرا خروش و گه سکوت

خفته در اینجا شهیدی لا یموت

.

حضرت سجاد بر خاکش نوشت

تشنه لب شد کشته ، سالار بهشت

.

اربعین است ، اربعین کربلاست

هر طرف غوغایی از غم‌ها به پاست

.

گویی از آن خیمه‌ های نیم‌ سوز

خود صدای العطش آید هنوز

.

هر کجا نقشی ز داغ ماتم است

هرچه ریزد اشک ، در اینجا کم است

.

باشد از حسرت در اینجا یادها

هان به گوش دل شنو ، فریادها

.

در دل هر ذره ، صدها مطلب است

ناله ی سجاد و اشک زینب است

.

باید اینجا داشت گوش معنوی

تا مگر این گفتگوها بشنوی :

.

– عمه جان ! اینجا حسین از پا فتاد

چهره بر این تربت خونین نهاد

.

– عمه جان ! این قتلگاه اکبر است

جای پای حیدر و پیغمبر است

.

– عمه جان ! قاسم در اینجا شد شهید

تیر بر قلب حسین اینجا رسید

.

– عمه جان ! عباس اینجا داد دست

وز غمش پشت حسین اینجا شکست

.

– اصغر لب تشنه ، اینجا ، عمه جان !

شد ز تیر حرمله خونین دهان

.

– از برای غارت یک گوشوار

شد در اینجا ، کودکی نیلی عذار

.

تا قیامت ، کربلا ماتم سراست

حضرت مهدی ، ” حسان ” ! صاحب عزاست


زنده یاد

استاد حبیب الله

چایچیان


عِندَ رَ‌بِّهِمْ يُرْ‌زَقُونَ


کدام آفتاب عشق

دمید از کرانه های عزمتان

که اینچنین

              - زساقه های دستتان-

                           شکوفه های زندگی ، جوانه زد؟

کدام چشمه سار روشن امید

 

در دامن بلند کوهسار فکرتان جهید

وشد روانه همچو رود مو جزن

که اینک از دو سوی آن

                           هزار کام تشنه آب میبرد .

کدام صخره زان ستیغ همّتِ بلندتان

                                  - از آن فراز-

                                                شد رها

که از خروش رعد گون آن  ، چنین

                                  ز دشمنان

هزار گوش ، پرده پرده پاره شد ؟

                                 

کنار جاده ی زمان

و روی قلبِ تلخ و پیش پای زور دشمنانتان

کنون چو صخره مانده اید سر افراز

                     غرومند و سر بلند و صعب وسخت

       چنین هماره باد عزمتان و نامتان

و روسیاه باد تا همیشه خصمتان

مباد ای گُلان باغ دانش و شرف

که از سَموم این خزان بپژمرید .

                                 

قسم به خون آفتاب

به روح روشن وروانِ پا کِ آب

قسم به زندگی به عشق

به خنده ی گل امید برلبان عزم

به شبنم سرشک چون ز برگ دیدگان غم چکد

به ابرآه

چون در آسمان سینه های ما

                           -زاندُ هان ما ، برایتان ، به هم رسد-

به تندر خروش خشم خلق

که اینک ای دریغ مانده ساکت و خموش

به آن کتاب آسمانی وبلند

                           که خونتان

درون روشنای آیه های پاک آن

                                  طهارتی دگر گرفت

و عزمتان

                     زسوره های رعد و مومنون آن

                                         توان و توش بیشتر گرفت

قسم به هر یک از شما

شما که هر یک از جهان فراترید

                                  و از حماسه برترید

شما که پاسدار مرزهای دانش و حماسه اید

قسم به هریک از شما:

                           که نامتان ، درون قلبهای ماست

هماره تا بود وطن

همیشه تا بود جهان

                    

امید با شما دو باره پا گرفت ،

                                  بلند باد نامتان


عِندَ رَ‌بِّهِمْ يُرْ‌زَقُونَ

تا آسمانی طائرم بر بامِ کیهانم بیا

تا خسته جانی زائرم شیدای جانانم بیا

فصلِ بهاران و چمن، هنگامِ یاس و یاسمن،

با بلبلانِ انجمن، در باغ ریحانم بیا 

دارم نشان از بی نشان، بر بالِ پروازم نشان

از منتهای کهکشان، تا کُنج زندانم بیا

من زایری بارانی ام، آیا زِ خود می رانی اَم؟!

ای یوسف پنهانی ام ، در راهِ کنعانم بیا 

ای گلسِتانَت آسمان، ای رهنمای انس وجان

دراین دیارِ بی نشان، یک سربه سامانم بیا

من عاشقی دیوانه ام، آواره ی میخانه ام

گم کرده راهِ خانه ام، کاشانه ویرانم بیا 

طعنه زنندم این وآن، هم ناکسان وهم کسان

خُردُ کلان پیروجوان، رسوای دورانم بیا

باشم غلامِ خانه ات، کاشانه ی شاهانه ات

با آب و نان و دانه ای، تا دربِ دالانم بیا 

ای از تبار هادوی، دارم اراداتِ قوی

منّت نما بر مهدوی، داروی درمانم بیا

#

از باده ی جانانه ای، صهبا مَیِ مستانه ای

محتاجِ یک پیمانه ای ، از آبِ حیوانم بیا 

واکن درِ میخانه را، پرکن مرا پیمانه را

مستانه کن دیوانه را، رسوا کماکانم بیا

دوری رها کن ساقیا، شوری به پا کن ساقیا

دردم دوا کن ساقیا، درمانِ هجرانم بیا 

خوابِ مرا برهم بزن، بر زخمِ دل مرهم بزن

دوشابِ غم را هم بزن، شورِ دوچندانم بیا

دردِ دلم را چاره کن، فکرِ منِ بیچاره کن ،

عُدوانِ من آواره کن، دربندِ سُلطانم بیا

درمانده و بی یاورم، یارم ندارد باورم

من بنده وتو داوَرم، انوارِ ایمانم بیا 

ازکرده ام، شرمنده ام، آقا تویی من بنده ام

ای اخترِ تابنده ام، شمع شبستانم بیا

افتاده ام در تاب وتب، غرق گناهم روز وشب

ورد و دعای هردولب : ای ماهِ تابانم بیا 

آن مارِ نفس حیله گر، در نیل دوران غوطه ور

زن با عصا اورا به سر، موسای عمرانم بیا

جا مانده ام ازکاروان، آواره را از خود مران،

دیگر نباشم در امان ، درحالِ خسرانم بیا 

#

بانفسِ خود درمَحبسم، گم گشته درخاروخَسَم،

محمل بداری می رَسَم، ویلان و حیرانم بیا 

من عاشقی دلخسته ام، بارو بُنَه را بسته ام

آقا دخیلت بسته ام، افتان و خیزانم بیا

دستم نگیری یار اگر، یارِ دگر دارم، مگر؟

خون شد مرا جانا جگر، بشنو فراخوانم بیا 

ترکِ هواها می کنم، غم را رها، ها، می کنم

ذکرو دعاها می کنم، پی کن تو شیطانم بیا

جانان و جانِ من تویی، تاب وتوانِ من تویی

روح و روان من تویی، سروِ خرامانم بیا 

شام و سحر چشمم به در،از این وآن گیرم خبر

تا از درآیی کی به در، جانا پریشانم بیا

ای از تبار هادوی، ضمن اراداتِ قوی

منّت نما بر مهدوی، شورِ دوچندانم بیا

مهدوی


عِندَ رَ‌بِّهِمْ يُرْ‌زَقُونَ


از ازل آب و گلم گفت: که من کوثری ام

فاطمی دین و حسینی، حسنی، حیدری ام

 

همه ی دلخوشی ام ای گل زهرا (س) این است

که خوش اقبال از این مرحمت داوری ام

 

سر در قصر بهشتی دلم بنوشتند

که مسلمان مرام حسن عسگری ام

 

چه کسی مثل من دل شده دلبر دارد؟

چه کسی مثل تو ای دوست کند دلبری ام؟

 

من که مجنونم و آشفته – تو را می خوانم

سربازار غمت-یوسف من - مشتری ام

 

به همه نسل بنی فاطمه سوگند که من

تا صف بگویم که علی اکبری ام

 

آسمان مهر وتولای تو داردآقا

عرش درسینه تمنای تو دارد آقا

 

حور و قلمان بهشت اند گدای نفست

باغ رضوان سر سودای تو دارد آقا

 

از شعاع افق چشم تو بالاتر چیست؟

ماه سودای قدم های تو دارد آقا

 

هل اتی آید وآقایی تو می خواند

جبرئیل آیت غرای تو دارد آقا

 

عرصه م وآغاز شفاعت از توست

عالمی حسرت فردای تو دارد آقا

 

گوشه صحن وسرایت، حرم آل عباست

خاک سرداب گل پای تو دارد آقا

 

زیر پایت نظر افکن که تماشا دارد

دل آواره به خاک قدمت جا دارد


محمود ژولیده


عِندَ رَ‌بِّهِمْ يُرْ‌زَقُونَ

تا آسمانی طائرم بر بامِ کیهانم بیا

تا خسته جانی زائرم شیدای جانانم بیا

فصلِ بهاران و چمن، هنگامِ یاس و یاسمن،

با بلبلانِ انجمن، در باغ ریحانم بیا 

دارم نشان از بی نشان، بر بالِ پروازم نشان

از منتهای کهکشان، تا کُنج زندانم بیا

من زایری بارانی ام، آیا زِ خود می رانی اَم؟!

ای یوسف پنهانی ام ، در راهِ کنعانم بیا 

ای گلسِتانَت آسمان، ای رهنمای انس وجان

دراین دیارِ بی نشان، یک سربه سامانم بیا

من عاشقی دیوانه ام، آواره ی میخانه ام

گم کرده راهِ خانه ام، کاشانه ویرانم بیا 

طعنه زنندم این وآن، هم ناکسان وهم کسان

خُردُ کلان پیروجوان، رسوای دورانم بیا

باشم غلامِ خانه ات، کاشانه ی شاهانه ات

با آب و نان و دانه ای، تا دربِ دالانم بیا 

ای از تبار هادوی، دارم اراداتِ قوی

منّت نما بر مهدوی، داروی درمانم بیا

#



عِندَ رَ‌بِّهِمْ يُرْ‌زَقُونَ


از ازل آب و گلم گفت: که من کوثری ام

فاطمی دین و حسینی، حسنی، حیدری ام

همه ی دلخوشی ام ای گل زهرا (س) این است

که خوش اقبال از این مرحمت داوری ام

سر در قصر بهشتی دلم بنوشتند

که مسلمان مرام حسن عسگری ام

چه کسی مثل من دل شده دلبر دارد؟

چه کسی مثل تو ای دوست کند دلبری ام؟

من که مجنونم و آشفته – تو را می خوانم

سربازار غمت-یوسف من - مشتری ام

به همه نسل بنی فاطمه سوگند که من

تا صف بگویم که علی اکبری ام

آسمان مهر وتولای تو داردآقا

عرش درسینه تمنای تو دارد آقا

حور وغلمانِ بهشت اند گدای نفست

باغ رضوان سر سودای تو دارد آقا

از شعاع افق چشم تو بالاتر چیست؟

ماه سودای قدم های تو دارد آقا

هل اتی آید وآقایی تو می خواند

جبرئیل آیت غرای تو دارد آقا

عرصه م وآغاز شفاعت از توست

عالمی حسرت فردای تو دارد آقا

گوشه صحن وسرایت، حرم آل عباست

خاک سرداب گل پای تو دارد آقا

زیر پایت نظر افکن که تماشا دارد

دل آواره به خاک قدمت جا دارد


محمود ژولیده


عِندَ رَ‌بِّهِمْ يُرْ‌زَقُونَ

تا آسمانی طائرم بر بامِ کیهانم بیا

تا خسته جانی زائرم شیدای جانانم بیا

فصلِ بهاران و چمن، هنگامِ یاس و یاسمن،

با بلبلانِ انجمن، در باغ ریحانم بیا 

دارم نشان از بی نشان، بر بالِ پروازم نشان

از منتهای کهکشان، تا کُنج زندانم بیا

من زایری بارانی ام، آیا زِ خود می رانی اَم؟!

ای یوسف پنهانی ام ، در راهِ کنعانم بیا 

ای گلسِتانَت آسمان، ای رهنمای انس وجان

دراین دیارِ بی نشان، یک سربه سامانم بیا

من عاشقی دیوانه ام، آواره ی میخانه ام

گم کرده راهِ خانه ام، کاشانه ویرانم بیا 

طعنه زنندم این وآن، هم ناکسان وهم کسان

خُردُ کلان پیروجوان، رسوای دورانم بیا

باشم غلامِ خانه ات، کاشانه ی شاهانه ات

با آب و نان و دانه ای، تا دربِ دالانم بیا 

ای از تبار هادوی، دارم اراداتِ قوی

منّت نما بر مهدوی، داروی درمانم بیا

#



عِندَ رَ‌بِّهِمْ يُرْ‌زَقُونَ


کدام آفتاب عشق

دمید از کرانه های عزمتان

که اینچنین

              - زساقه های دستتان-

                           شکوفه های زندگی ، جوانه زد؟

کدام چشمه سار روشن امید

 

در دامن بلند کوهسار فکرتان جهید

وشد روانه همچو رود مو جزن

که اینک از دو سوی آن

                           هزار کام تشنه آب میبرد .

کدام صخره زان ستیغ همّتِ بلندتان

                                  - از آن فراز-

                                                شد رها

که از خروش رعد گون آن  ، چنین

                                  ز دشمنان

هزار گوش ، پرده پرده پاره شد ؟

                                 

کنار جاده ی زمان

و روی قلبِ تلخ و پیش پای زور دشمنانتان

کنون چو صخره مانده اید سر افراز

                     غرومند و سر بلند و صعب وسخت

       چنین هماره باد عزمتان و نامتان

و روسیاه باد تا همیشه خصمتان

مباد ای گُلان باغ دانش و شرف

که از سَموم این خزان بپژمرید .

                                 

قسم به خون آفتاب

به روح روشن وروانِ پا کِ آب

قسم به زندگی به عشق

به خنده ی گل امید برلبان عزم

به شبنم سرشک چون ز برگ دیدگان غم چکد

به ابرآه

چون در آسمان سینه های ما

                           -زاندُ هان ما ، برایتان ، به هم رسد-

به تندر خروش خشم خلق

که اینک ای دریغ مانده ساکت و خموش

به آن کتاب آسمانی وبلند

                           که خونتان

درون روشنای آیه های پاک آن

                                  طهارتی دگر گرفت

و عزمتان

                     زسوره های رعد و مومنون آن

                                         توان و توش بیشتر گرفت

قسم به هر یک از شما

شما که هر یک از جهان فراترید

                                  و از حماسه برترید

شما که پاسدار مرزهای دانش و حماسه اید

قسم به هریک از شما:

                           که نامتان ، درون قلبهای ماست

هماره تا بود وطن

همیشه تا بود جهان

                    

امید با شما دو باره پا گرفت ،

                                  بلند باد نامتان


عِندَ رَ‌بِّهِمْ يُرْ‌زَقُونَ


از ازل آب و گلم گفت: که من کوثری ام

فاطمی دین و حسینی، حسنی، حیدری ام

همه ی دلخوشی ام ای گل زهرا (س) این است

که خوش اقبال از این مرحمت داوری ام

سر در قصر بهشتی دلم بنوشتند

که مسلمان مرام حسن عسگری ام

چه کسی مثل من دل شده دلبر دارد؟

چه کسی مثل تو ای دوست کند دلبری ام؟

من که مجنونم و آشفته – تو را می خوانم

سربازار غمت-یوسف من - مشتری ام

به همه نسل بنی فاطمه سوگند که من

تا صف بگویم که علی اکبری ام

آسمان مهر وتولای تو داردآقا

عرش درسینه تمنای تو دارد آقا

حور وغلمانِ بهشت اند گدای نفست

باغ رضوان سر سودای تو دارد آقا

از شعاع افق چشم تو بالاتر چیست؟

ماه سودای قدم های تو دارد آقا

هل اتی آید وآقایی تو می خواند

جبرئیل آیت غرای تو دارد آقا

عرصه م وآغاز شفاعت از توست

عالمی حسرت فردای تو دارد آقا

گوشه صحن وسرایت، حرم آل عباست

خاک سرداب گل پای تو دارد آقا

زیر پایت نظر افکن که تماشا دارد

دل آواره به خاک قدمت جا دارد


محمود ژولیده


عِندَ رَ‌بِّهِمْ يُرْ‌زَقُونَ


از ازل آب و گلم گفت: که من کوثری ام

فاطمی دین و حسینی، حسنی، حیدری ام

همه ی دلخوشی ام ای گل زهرا (س) این است

که خوش اقبال از این مرحمت داوری ام

سر در قصر بهشتی دلم بنوشتند

که مسلمان مرام حسن عسگری ام

چه کسی مثل من دل شده دلبر دارد؟

چه کسی مثل تو ای دوست کند دلبری ام؟

من که مجنونم و آشفته – تو را می خوانم

سربازار غمت-یوسف من - مشتری ام

به همه نسل بنی فاطمه سوگند که من

تا صف بگویم که علی اکبری ام

آسمان مهر وتولای تو داردآقا

عرش درسینه تمنای تو دارد آقا

حور وغلمانِ بهشت اند گدای نفست

باغ رضوان سر سودای تو دارد آقا

از شعاع افق چشم تو بالاتر چیست؟

ماه سودای قدم های تو دارد آقا

هل اتی آید وآقایی تو می خواند

جبرئیل آیت غرای تو دارد آقا

عرصه م وآغاز شفاعت از توست

عالمی حسرت فردای تو دارد آقا

گوشه صحن وسرایت، حرم آل عباست

خاک سرداب گل پای تو دارد آقا

زیر پایت نظر افکن که تماشا دارد

دل آواره به خاک قدمت جا دارد


محمود ژولیده


عِندَ رَ‌بِّهِمْ يُرْ‌زَقُونَ


با خبر کرد نسیمی همه دنیا را
متلاطم شده دیدند دل دریا را

گل سرخی که می ‌از قطره شبنم می‌زد
مست می‌کرد ز بوی نفسش صحرا را

چه صفایی چه هوایی چه دلی داشت زمین
شور می‌داد ز حال خوش خود بالا را

چشم‌هایی به روی چشم دگر وا شد و بعد
دل مجنون کسی برد دل لیلا را

بین آغوش برادر چقدر آرام است
چقدر ناز ربودست دل بابا را

گوییا بار دگر حضرت پیغمبر دید
عکسی از ماه رخ کودکی زهرا را

زینت خانه مهتاب به دنیا آمد
زینب حضرت ارباب به دنیا آمد

چهره‌اش منعکس از طلعت روی زهراست
عشق بازیش از آن حال و هوایش پیداست

حضرت زینب کبری خودش اقیانوسی‌ست
گرچه چشمان پر از گوهر نابش دریاست

اگر عباس علمدار صف کرب و بلاست
از ازل تا به ابد پرچم زینب بالاست

مادری کرد برای سه امامش زینب
پس ولایت به پرستاری او پا برجاست

سوره مریم قرآن نمی ‌از تفسیرش
وسعت روح بزرگش چقدر نا پیداست

بهترین خوبترین خواهر دنیا آمد
حضرت فاطمه دیگر دنیا آمد


مسعود اصلانی


عِندَ رَ‌بِّهِمْ يُرْ‌زَقُونَ


بادِ موافق به زمستان وزید

روح خدا از دَمِ عیسی دمید


بحرِ خُروشانِ زمان رام شد

نوحِ سُکاندار ، دل آرام شد


بارِشِ رحمان به دل وجان گرفت

باور و هِمّت سَروسامان گرفت


فجربرآمد همه جا نور شد

کوری چشمِ شب دیجور شد


مامِ وطن عزّت خود باز یاف

گُلشَنِ دین سروِ سر افراز یافت


پیرِخُمین آمد وپیمانه داد

باده ی جانانه زمیخانه داد


بادِ صبا، عطرِ شهیدان وزید

روحِ خدا، روضه ی رضوان، رسید


دیــوِ پلیــد آن طــرفِ آبــها،

گِل به دهن غرقه ي سیلابها،


شورو نوا در سرِ پیرو جوان،

لاله شد از خونِ شهیدان؛ جهان


بیست ودوِ بهمنِ پنجاه وهفت

نورِ خدا آمد و ظلمت برفت


دست خدا، حامی پیکار بود،

وَحدتِ مردم سبب کار بود


حامی ایران کَرَمِ کِردگار،

هست خمینیُّ و رَه اَش ماندگار،


مهدویا ساقی اگر حیدر است،

ای وارثِ پیغمبر است


غلامرضا مهدوی


عِندَ رَ‌بِّهِمْ يُرْ‌زَقُونَ


با خبر کرد نسیمی همه دنیا را
متلاطم شده دیدند دل دریا را

گل سرخی که می ‌از قطره شبنم می‌زد
مست می‌کرد ز بوی نفسش صحرا را

چه صفایی چه هوایی چه دلی داشت زمین
شور می‌داد ز حال خوش خود بالا را

چشم‌هایی به روی چشم دگر وا شد و بعد
دل مجنون کسی برد دل لیلا را

بین آغوش برادر چقدر آرام است
چقدر ناز ربودست دل بابا را

گوییا بار دگر حضرت پیغمبر دید
عکسی از ماه رخ کودکی زهرا را

زینت خانه مهتاب به دنیا آمد
زینب حضرت ارباب به دنیا آمد

چهره‌اش منعکس از طلعت روی زهراست
عشق بازیش از آن حال و هوایش پیداست

حضرت زینب کبری خودش اقیانوسی‌ست
گرچه چشمان پر از گوهر نابش دریاست

اگر عباس علمدار صف کرب و بلاست
از ازل تا به ابد پرچم زینب بالاست

مادری کرد برای سه امامش زینب
پس ولایت به پرستاری او پا برجاست

سوره مریم قرآن نمی ‌از تفسیرش
وسعت روح بزرگش چقدر نا پیداست

بهترین خوبترین خواهر دنیا آمد
حضرت فاطمه دیگر دنیا آمد


مسعود اصلانی


عِندَ رَ‌بِّهِمْ يُرْ‌زَقُونَ


حیدر شدی تا پشت در هی در بکوبند!
جای ملائک نیست بال و پر بکوبند
زهرا دلش می‌خواست ذکر «یاعلی» را
روی عقیق سرخ پیغمبر(ص) بکوبند
سنگ علی را فاطمه بر سینه کوبید
باید که بر دُرِّ نجف حیدر بکوبند
نام تو اسم اعظم پروردگار است
این مُهر را باید به هر منبر بکوبند
معراج تازه ابتدایت بود، باید
نام تو را از این مقرّب تر بکوبند
هرکس تو را دارد چرا باید بترسد
مثل تو تنها از خدا باید بترسد

#


فاطمه علّت است خلقت را

فاطمه حُرمت است حُرمت را
فاطمه ،فاطمه است بی کم و کاست
فاطمه زُهره است ظلمت را
فاطمه عصمت است بر مریم
فاطمه عصمت است بر هاجر
فاطمه عزّت است بر کعبه
نه فقط کعبه، بلکه بالاتر!
زینت فرش و قبلۀ عرش است
از نگاهش فرشته میریزد
غنچه هم بی ارادۀ زهرا(س)
از دل خاک بر نمیخیزد
آب مهریه اش، زمین قُرُقش
پرده دارش سماء ،ملک بندش(بنده اش)
دامنش، پرورش دهنده حُسن
اِی به قربان پنج فرزندش!
کاش حالا که نوبهار شده
کاش حالا که غنچه روییده
کاش حالا که جان گرفته زمین
کاش حالا که سبز پوشیده
از مزارش نشانه‌ای هم بود
تا برایش گلاب و گل ببریم
آه مادر، ببخش، شرمنده
چِقَدَر ساده از تو می‌گذریم
راه را گم نمیکنم هرگز
به شبم آفتاب اگر بدهید
به من اذن بهشت را دادید
به سلامم جواب اگر بدهید
السّلام اِی ملیکۀ ملکوت
السّلام اِی نجیبۀ لولاک
السّلام اِی جمیلۀ جبروت
السّلام اِی حبیبۀ افلاک
بی تو حتّی بهار، پاییز است
با تو تحویل میشود هرسال
بتکان خانۀ دل مارا
اِی شکوه محوّل الاحوال


صابر خراسانی


عِندَ رَ‌بِّهِمْ يُرْ‌زَقُونَ


یاد باد آن که چو رعنا صنمی با ما بود

همدمی، هم قدمی ، چشمِ نمی با ما بود

چلچراغِ شبِ ظلمانیِ ما می افروخت

روشنی بخشِ خیام و حَرَ می با ما بود

یاد باد آن که پریشانیِ دلها می بُرد

مهربان عارفِ والا کَرَمی با ما بود

زنده می کرد دلِ مُرده ی ما را هردم

چو مسیحا نَفسی ، هر قدمی با ما بود

یاد باد آن که به ما درسِ کرامت می داد

خوانِ گسترده ی والا نِعَمی با ما بود

دلم از دوری او داغِ شکستی دارد

یارِ شیرین دهنی، آن و دَمی با ما بود

حیف ازآن شاه چراغی که به خاموشی رفت

حَکَمی، مُحتَشَمی، جامِ جَمی با ما بود

ََتَبَرش را به کسی داد که موسائی کرد

بت شکن، صاحبِ تیغِ دو دَمی با ما بود

غلامرضا مهدوی - استهبان


عِندَ رَ‌بِّهِمْ يُرْ‌زَقُونَ


یاد باد آن که چو رعنا صنمی با ما بود

همدمی، هم قدمی ، چشمِ نمی با ما بود

چلچراغِ شبِ ظلمانیِ ما می افروخت

روشنی بخشِ خیام و حَرَ می با ما بود

یاد باد آن که پریشانیِ دلها می بُرد

مهربان عارفِ والا کَرَمی با ما بود

زنده می کرد دلِ مُرده ی ما را هردم

چو مسیحا نَفسی ، هر قدمی با ما بود

یاد باد آن که به ما درسِ کرامت می داد

خوانِ گسترده ی والا نِعَمی با ما بود

دلم از دوری او داغِ شکستی دارد

یارِ شیرین دهنی، آن و دَمی با ما بود

حیف ازآن شاه چراغی که به خاموشی رفت

حَکَمی، مُحتَشَمی، جامِ جَمی با ما بود

ََتَبَرش را به کسی داد که موسائی کرد

بت شکن، صاحبِ تیغِ دو دَمی با ما بود

غلامرضا مهدوی - استهبان


عِندَ رَ‌بِّهِمْ يُرْ‌زَقُونَ


یاد باد آن که چو رعنا صنمی با ما بود

همدمی، هم قدمی ، چشمِ نمی با ما بود

چلچراغِ شبِ ظلمانیِ ما می افروخت

روشنی بخشِ خیام و حَرَ می با ما بود

یاد باد آن که پریشانیِ دلها می بُرد

مهربان عارفِ والا کَرَمی با ما بود

زنده می کرد دلِ مُرده ی ما را هردم

چو مسیحا نَفسی ، هر قدمی با ما بود

یاد باد آن که به ما درسِ کرامت می داد

خوانِ گسترده ی والا نِعَمی با ما بود

دلم از دوری او داغِ شکستی دارد

یارِ شیرین دهنی، آن و دَمی با ما بود

حیف ازآن شاه چراغی که به خاموشی رفت

حَکَمی، مُحتَشَمی، جامِ جَمی با ما بود

ََتَبَرش را به کسی داد که موسائی کرد

بت شکن، صاحبِ تیغِ دو دَمی با ما بود

غلامرضا مهدوی - استهبان


عِندَ رَ‌بِّهِمْ يُرْ‌زَقُونَ

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شو تی وی - جدیدترین سریال های کره ای با زیرنویس چسپیده صفحه رسمی نریمان جعفری جوپرس کلبه رمان سخت افزار جدید در این دنیا و دور از این دنیا ترفند های خانه داری بهترین های شیراز قیمت روز میلگرد